۹ سال پیش به همراه جمعی از روزنامه نگاران به سوریه و لبنان رفتیم. در مسجد اموی دمشق با یک نوجوان فلسطینی به نام محمد آشنا شدم. محمد که ما را در حال نماز خواندن در مسجد دیده بود وقتی در زمان معرفی ام متوجه شد که من ایرانی هستم تعجب می کرد که ایران اهل سنت هم دارد! همین حیرت و تعجب را در دیگران هم از جمله صاحب هتلی که در آن ساکن بودیم دیدم و متوجه شدم که مسئولان کشورمان در معرفی اقوام و مذاهب کشور کوتاهی کرده اند. چون مردم سوریه ایران را می شناختند اما از اقوام و مذاهب ساکن در ایران اطلاع چندانی نداشتند.
محمد من و یکی از دوستانم را به دیدن اماکن تاریخی دمشق و یکی از موزه های خوب این شهر برد. نهار آن روز را میهمان محمد بودیم و او با سخاوت از ما پذیرایی و حتی هزینه بلیط موزه ما را پرداخت کرد.
روز بعد که از بازار سنتی دمشق رد می شدم، محمد را دیدم که در گوشه ای از این بازار برای امرار معاش دستفروشی می کرد. تا مرا دید وسایلش را به یکی از دوستانش سپرد و گفت بیا تا جاهای دیدنی دمشق را به تو نشان بدهم و باز هم مرا به دیدن مناطق زیبای دمشق و کلیسایی تاریخی در باب توما برد.
او نه تنها دستمزد روزانه اش را روز قبل برایم خرج کرده بود بلکه روز بعدش نیز با من آمد و مرا به دیدن جاهای دیدنی دمشق برد. محمد حاضر نشد هیچ مبلغی بابت کارهایی که برایم انجام داده بود از من قبول کند.
او یک آواره فلسطینی بود که از ظلم و ستم رژیم اسرائیل به دمشق پناه آورده بود. از سه سال پیش که درگیریهای سوریه آغاز شده است مدام به این فکر می کنم که بر سر محمد چه آمده است. شاید محمد به خواب هم نمی دید که روزی دمشق زیبایش به جهنمی بدتر از فلسطین تبدیل خواهد شد. امیدوارم که او تندرست باشد و از بلاهایی که بر سر دیگر مردم سوریه آمده جان سالم به در برده باشد.
امروز (پنجشنبه) که کنفرانس ژنو ۲ در حال برگزاری بود باز هم به محمد فکر می کردم و اینکه تا کی کودکان و مردم سوریه باید قربانی امیال شیطانی قدرت طلبان داخلی و خارجی و حاکمان مستبد این کشور شوند؟!
• محمود براهویی نژاد (صفحه فیسبوک شخصی)
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
به نظر شما كدام يك از قسمت هاي سايت بايد تقويت شود؟
پیوندهای روزانه
آمار سایت